یک گوشه از خونه‌ش نشستم اومد کنارم نشست و سر حرفو باز کرد.

پرسید چی شده جوون؟ خسته به نظر میرسی،چی می‌خوای که یاد ما کردی :)

گفتم:یعنی ما دل نداریم، قلبم سنگِ سیاهه ولی گاهی دنبال نوره اومدم خودتونو ببینم من فقط شما رو می‌خوام.

صدای روضه ارباب منو به خودم آورد، شب زیارتیه آخه، دل ماهم که از سنگ نیست هفت سال دوری هم کم نیست.


+ندهد مهلت گفتار به محتاج کریم، گوش این طایفه آواز گدا نشنیده


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها